هوش سازمانی و نقش آن دراداره سازمان های هزاره سوم
هوش سازمانی چیست؟
دسترسی فوری به همه اطلاعات، که در فرمت قابل استفاده به آن نیاز دارید. نه تنها افراد و کارمندان سازمان IT بلکه همه مدیران و تصمیمگیران، میتوانند از آن استفاده کنند. اغلب بسیاری از افراد فکر میکنند که این وعده عملی نخواهد شد آیا واقعاً اینطور است؟
در سازمانی که OI در آن بکار گرفته میشود، مدیران میتوانند اطلاعات هزینهها را از داخل سازمان استخراج نمایند و بدانند که هزینهها چه هستند و تصمیمهایی برای کاهش و حذف آنها بگیرند. تغییرات آینده را پیشبینی کنند و برای مسائل خود راهحلی مناسب داشته باشند. بمنظور افزایش درآمد، شرکتها باید علاوه بر افزایش فروش خود، مثلا مشتریان فعلی خود را حفظ کنند. حفظ مشتریان اغلب کاری بسیار پسندیده است.
سرانجام، اینکه علاوه بر مشخصههای اطلاعاتی فوق سایر اطلاعات مدیریتی برای تصمیمگیری در سازمانها نیز وجود دارد که نیاز به تحلیلی برای تصمیمگیری دارد، مثل اطلاعاتی در حوزه ماموریت اصلی سازمان و یا شرکت، اطلاعات منابع انسانی، اطلاعات تولید و ساخت، اطلاعات خدمات ارائه شده و … تکنولوژی OI راهحلی برای بکارگیری این اطلاعات و ایجاد هوشمندی در مدیران میباشد که آگاهانه تصمیمگیری نمایند و تصمیم آنان مبنی بر واقعیات و درک آگاهانه آنان از تغییرات فعلی و آتی و استفاده از سوابق در سازمان باشد.
همان گونه که در دنیای انسانی و در حیات پرتلاطم بشری انسانهایی موفق و کارآ خواهند بود که دارای هوشی سرشار و بهرهمند از درجه هوشی بالا باشند، قطعاً در دنیای سازمانی نیز وضع به همین گونه خواهد بود؛ به ویژه اینکه در عصر حاضر هر چه زمان به جلوتر میرود با توجه به پیشرفت علوم و فنون و پیدایش نیازها و چالشهای جدید، سازمانها نیز پیچیدهتر و ادارهی آنها نیز مشکلتر میگردد .این معنا زمانی، اهمیت را چند برابر خواهد کرد که بپذیریم، در سازمان امروزی، علاوه بر منبع عظیم و خلاق انسانی هوشمند، ماشین آلات هوشمند نیز در فرآیندهای سازمان نقش مؤثری ایفا مینمایند .بنابراین، هوش سازمانی در سازمانهای پیچیده امروزی برآیند و ترکیبی از دو هوش فعال انسانی و هوش مصنوعی ماشینی خواهد بود که بی تردید مدیران برای پویایی و افزایش کارایی سازمانی خود راهی جز بهرهگیری از این دو جریان هوشمند نخواهند داشت
در حال حاضر، اکثر مؤسسات موفق در کشورهای توسعه یافته از هوشمندی رقابتی به عنوان یک ابزارقدرتمند برای کسب آگاهی بیشتر از محیط استفاده مینمایند .سازمانها، با تکیه بر قابلیتهای هوشمندی رقابتی،گردآوری،تجزیه و تحلیل موفقیت آمیز اطلاعات و چیرگی بر عدم اطمینان از چشم انداز رقابتی، احساس امنیت بیشتری خواهند نمود
یکی از بزرگترین چالشهای مدیریت امروز چگونگی ایجاد نسلی جدید از سازمانهای باهوش است .سازمانهایی که هوش سازمانی در آنها عامل تعیین کننده است و بهرهگیری مناسب از آن میتواند سبب افزایش چشمگیر بهرهوری سازمان شود و غفلت و عدم توجه به آن میتواند هر سازمانی را از گردونهی رقابت و ادامه بقاء حذف نماید.
منبع:مقاله،رابطه ابعاد و مؤلفه های هوش سازمانی بر بهره وری کارکنان دانشگاه آزاد اسلامی واحد تهران شرق،دکتر پری ناز بنی سی ،زاوش خستویی
تعریف هوش سازمانی ومؤلفه های هوش سازمانی
هوش سازمانی : توانایی یک سازمان در حل مسائل سازمانی و به عبارت دیگرشامل کلیت و تمامیت اطلاعات، تجربه، دانش و درک مسائل سازمانی است.
هوش سازمانی به عنوان یک فرایند شامل پنچ مؤلفه اساسی است:
-حافظۀ سازمانی
-دانش سازمانی
-یادگیری سازمانی
-ارتباطات سازمانی
-نتیجه گیری سازمانی
حافظه سازمانی بیانگر توانایی نگهداشت وقایع، موقعیت ها، رفتارهای موفق و ناموفق و توانایی جمع آوری آنها در صورت نیازاست. دانش سازمانی شامل توانایی های سازمانی برای درک و فهم و تفسیر بیشتر تا سازمان بر اصول و مبانی خود متمرکز شود. همچنین یادگیری سازمانی توانایی استفاده و کاربرد مناسب دانش ذخیره شده درحافظأ سازمانی و یادگیری بر مبنای تجربه کسب شده در گذشته تعریف می شود. ارتباطات سازمانی حاصل تبادلات داده ها، اطلاعات و دانش میان افراد درون و بیرون سازمان وعوامل فنی است. نهایتـاّ نتیجه گیری سازمانی را می توان مشتمل بر پرهیز و اجتناب، غلبه و فائق امدن بر مشکلات و حل مسئله دانست. هوش سازمانی به عنوان نتیجۀ یک فرایند یا بخش های ساختار یافته و جهت دار اطلاعات است
تعریف هوش سازمانی چیست؟ انواع هوش سازمانی
اینکه بدانید هوش سازمانی چیست (هوش سازمانی به انگلیسی = Organizational Intelligence یاBusiness Intelligence) شاید برایتان عجیب باشد چون ما معمولا هوش را به افراد نسبت می دهیم نه گروهی از آنها. یکی از گران بهاترین دارایی های هر سازمان، اطلاعاتی است که در طول فعالیت خود تولید کرده و در انبارههای داده خود انباشته میکند. دسترسی به این اطلاعات برای بسیاری از مدیران ارشد میسر است؛ ولی استفاده و معنی سازی از این اطلاعات، تنها با استفاده از راهکارهای نوین هوش سازمانی (Business Intelligence) امکان پذیر میباشد.
در هر حال هوش سازمانی از انواع هوش می باشد که در ادامه این پست سایت روانشناسی ویکی روان به بررسی دقیق هوش سازمانی می پردازیم.
تعریف هوش سازمانی چیست؟
با سایت روانشناسی ویکی روان همراه باشید.
معنای دقیق هوش سازمانی تمام اطلاعات و داده هایی می باشد که از تمام جنبه های یک سازمان یا کسب و کار به دست آمده است.
افزایش هر چه بیشتر هوش سازمانی، بر کسب موفقیت سازمان تاثیر مستقیم خواهد داشت.
رشد کسب و کار شما و افزایش رقابت پذیری آن در گرو افزایش میزان هوش سازمانی کل مجموعه می باشد
هوش سازمانی در واقع توانایی سازمان برای درک و ایجاد دانش مرتبط با هدف خود براساس دارایی های موجود است.
به عبارت دیگر هوش سازمانی، ظرفیت فکری کل سازمان است تا به اهداف کوتاه مدت و بلند مدت خود برسد.
کاربرد هوش سازمانی چیست؟
امروزه مدیران سازمان ها برای آگاهی از عملکرد سازمان خود نمی توانند گزارش های عملیاتی را همچون گذشته مورد مطالعه قرار دهند.
چرا که دیگر وقت کافی و لازم برای انجام این گونه فعالیتها موجود نیست.
یادتان باشد مدیران امروزی نمی توانند در چار چوب های پیشین، سازمان را اداره کنند.
بنابراین نیازمند راهکارهایی هستند که بتواند در کمترین زمان، بیشترین اطلاعات ممکن را در اختیارشان قرار دهد.
هوش سازمانی با ارزیابی کامل اطاعات و اقدامات گذشته و بررسی راهکارهای انتخابی سازمان میتواند به تصمیم گیری سریع تر در سازمان کمک کند
این هوش، به عنوان استعداد و ظرفیت یک سازمان در ایجاد قدرت ذهنی در جهت اهداف سازمان تعریف میشود.
هوش سازمانی باید در سازمان ها به طور جدی مورد توجه قرار گرفته شود.
ارتباطات هر یک از ما در محیط اداره و سازمانی که در آن فعالیت میکنیم با محیط بیرون از محل کار کاملا متفاوت است.
خیلی از ما به دلیل این که از چگونگی برقرار کردن ارتباط با همکاران مان اطلاعی نداریم در محیط کارمان دچار مشکل می شویم.
انواع هوش سازمانی چیست؟
خب بعد از اینکه به تعریف هوش سازمانی پرداختیم باید به این موضوع اشاره کرد که انواع هوش سازمانی کدامند و چه اهدافی دارند؟
۱- دانش کار کردن
کارهایی که در نهایت به تولید استراتژی، نقشه ها و مسیر راه ختم می شوند.
۲- قدرت تصمیم گیری
جمع آوری و استفاده از داده ها به منظور افزایش قدرت تصمیم گیری سازمان
۳- اتوماسیون
اتوماسیون در واقع بخشی است که در آن کارهای سازمان به خودی خود می توانند انجام شود. این بخش یکی از اصلی ترین ثمره های هوش سازمانی است.
۴- تحقیقات یکی از انواع هوش سازمانی است
تحقیقات در هر سازمانی در نهایت مجر به سود دهی می شود. تحقیقات سازمان تحقیق در بازار و جمع آوری اطلاعات است.
هوش سازمانی
هوش سازمانی (OI) قابلیت سازمان برای جذب و خلق دانش مرتبط با اهدافش میباشد که همان ظرفیت ذهنی کل سازمان میباشد. این نوع از هوشمندی در میان سایر انواع هوش برای مدیران سازمانها از اهمیت بسیار زیادی برخوردار است. این سطح از هوش با هوش مدیریتی ارتباط مستقیم دارد و آگاهی از آن برای مدیریت ارشد حیاتی است.
ماندگاری پویا و رو به رشد سازمانهای امروزی، در گرو تصمیمات مناسب، بموقع و اثربخش است که این امر از طریق رهبری هوشمندانه و خردمندانه حاصل خواهد شد. رهبری یکی از چالشهای مهم دنیای کسبوکار فعلی و آینده است و این بدان دلیل است که جهتدهی مسیر سازمان از طریق تفکر و عمل رهبران، امکانپذیر است. یکی از شایستگیهای محوری که موجب موفقیت رهبران میشود، هوش سازمانی است. رهبران سازمانی نیازمند هوشمندی چندگانهای هستند تا آنها را قادر سازد تصمیمات استراتژیک در محیط پیچیده و مهم دنیای کسبوکار فعلی اتخاذ کنند.
هوش چندبعدی رهبران موجب میشود تا سازمان، متوازن و هماهنگ و پویا شود. رهبران نیازمند پرورش هوش ششگانه (هگزاگونی) خود هستند تا بتوانند وظیفهشان را به طور متوازن و همهجانبه به انجام برسانند. هوش به عنوان یک توانایی شناختی در سال ۱۹۰۵ میلادی توسط آلفرد بینه و تئودور سیمون مطرح شد. درخصوص این پدیده بررسیهای متعددی انجام گرفته و نظریههای متفاوتی ارایه شده است. با این وجود هنوز صاحبنظران به همسویی کلی در مورد ابعاد گوناگون هوش دست نیافته اند. هوش سازمانی نیز یکی از جنبههای هوش است که در این مقااله تشریح شده است.
تعریف هوش سازمانی
هوش سازمانی (Organizational intelligence) به معنای کسب دانش و اطلاعات فراگیر از همه عواملی که بر سازمان تاثیر میگذارد. منظور از همه عوامل یعنی اطلاعاتی که از مشتریان، ارباب رجوع، رقبا، محیط اقتصادی، محیط فرهنگی، فرایندهای سازمانی (مالی، اداری، حفاظتی، تولیدی، منابع انسانی، بودجه و …) که تاثیر زیادی بر کیفیت تصمیمات مدیریتی در سازمان میگذارد هوش سازمانی است. هوش سازمانی شما را برای تصمیمگیری در همه عوامل موثر بر سازمان و شرکتها توانمند میسازد.
مدیران امروزی نمیتوانند در چارچوبهای پیشین، سازمان را اداره کنند. بنابراین نیازمند راهکارهایی هستند که بتواند در کمترین زمان، بیشترین اطلاعات ممکن را در اختیارشان قرار دهد.
هوش سازمانی با ارزیابی کامل اطاعات و اقدامات گذشته و بررسی راهکارهای انتخابی سازمان میتواند به تصمیمگیری سریعتر در سازمان کمک کند.
این هوش، به عنوان استعداد و ظرفیت یک سازمان در ایجاد قدرت ذهنی در جهت اهداف سازمان تعریف میشود و هوش سازمانی باید در سازمانها به طور جدی مورد توجه قرار گرفته شود.
هوش سازمانی ترکیبی از تمام مهارتهای مورد نیاز و استفاده شده توسط سازمان است. این مهارتها هستند که به تغییرات منتهی میشوند، در عمل و عکسالعمل سریع میشوند، انعطافپذیر و راحت بودن را شامل میشوند، قادر به استفاده از تخیل هستند. استفاده از مهارتهای ذکر شده نیاز به ساختار مناسب و عملکرد سازمان، مدیریت موثر و استفاده از منابع انسانی، عوامل عاطفی، تکنولوژی، دانش و یادگیری و توانایی سازمان را در پی دارد.
ابعاد هوش رهبران سازمانی
به طور کلی ابعاد هوش شش گانه رهبران عبارتند از:
- هوش عاطفی
- هوش استراتژیک
- هوش فرهنگی
- هوش معنوی
- هوش اجتماعی
- هوش سازمانی
هوش معنوی جنبههای مختلفی از آگاهی و زندگی ذهنی و روحی درونی فرد را با زندگی و کار بیرونی متصل و یکپارچه میکند و نوعی آگاهی درباره تمامیت جهان به شکلی کلی به فرد میدهد. سیندی ویگلورث معتقد است که هوش معنوی توانایی رفتار کردن با دلسوزی و دانایی در حین آرامش درونی و بیرونی، صرفنظر از پیشامدها و رویدادهاست. افراد با هوش معنوی در حین قضاوت، توانایی منصفانه و دلسوزانه رفتار کردن را دارند. هوش معنوی ما را قادر میسازد همه چیز را آنطور که هستند ببینیم. این هوش همان هوشی است که رهبران مشهور و محبوب جهان را هدایت کرده است. رهبران معنوی با داشتن این هوش میتوانند بزرگترین فشارها را تحمل کنند.
رابرت ایمونز تلاش کرد معنویت را بر اساس تعریف گاردنر از هوش، در چارچوب هوش معنوی مطرح کند. وی معتقد است که هوش معنوی مجموعهای از تواناییها برای بهرهگیری از منابع دینی و معنوی است. به نظر ایمونز پنج توانایی معرف این هوش است.
قابلیت تعالی فیزیکی و مادی: افراد با هوش معنوی، ظرفیت تعالی داشته و تمایل بالایی نسبت به هشیاری دارند.
توانایی ورود به سطح معنوی بالاتر: از یک حقیقت غایی که ایجاد احساس یگانگی و وحدت میکند، آگاهی دارند.
توانایی یافتن تقدس در فعالیتها، رویدادها و روابط روزمره: حضور الهی را در فعالیتهای عادی تشخیص میدهند.
سطوح هوشمندی سازمانی
در سطح نخست هوش عقلایی قرار دارد. این هوش مربوط به مهارتهای منطقی و زبانشناسی ماست که در حال حاضر بیش از سایر هوشها به عنوان ملاک موفقیت آموزشی محسوب میشود و مناسب حل مساله ریاضی و منطقی است.
در سطخ دوم هوش عاطفی یا هیجانی Emotional Intelligence است که به افراد کمک میکند عواطف خود و دیگران را مدیریت کنند. این هوش در موفقیت حرفهای و شخصی فرد بسیار موثر است و آنها را در برقراری ارتباط یاری میدهد و تا حدی از قابلیت پیشگویی نیز برخوردار است.
در سطح سوم هوش معنوی Spiritual Intelligence قرار دارد. این هوش زمینه تمام آن چیزهایی است که ما به آنها معتقدیم و نقش باورها، هنجارها، عقاید و ارزشها را در فعالیت هایی را که بر عهده میگیریم در بر میگیرد.
در سطح چهارم هوش فرهنگی Cultural Intelligence قرار دارد. هوش فرهنگی را قابلیت یادگیری الگوهای جدید در تعاملات فرهنگی و ارائه پاسخهای رفتاری صحیح به این الگوها تعریف کرده اند.
در سطح پنجم هوش استراتژیک Strategic Intelligence قرار دارد. هوش استراتژیک توانایی سازگارپذیری با شرایط دائماً متغیر امروزی میباشد که با گام برداشتن در یک مسیر ثابت و هموار مغایرت دارد.
سرانجام در سطح ششم هوش سازمانی Organizational intelligence قرار دارد که تلفیقی از سایر ابعاد هوشمندی است. سازمانی که از این نوع هوشمندی برخوردار است توانایی تعامل پویا و سازنده با محیط درونی و بیرونی خود برخوردار است. چنین سازمانی میتواند به خوبی در محیط خود فعالیت کند و به موفقیت دست یابد
هوش سازمانی، خاستگاه هوش کسب و کار
گذشتهی تقریباً با ثبات انسان، اکنون به جریانی با تغییرات سریع و مبهم، تبدیل شده است. تغییرات سریع و روز افزون در حوزههای علوم و تکنولوژی موجب شده است که مدیریت سنتی پاسخگوی نیاز سازمانهای پیچیده امروزی نباشد.
سازمانها برای رسیدن به هدفهای نسبتاً مشخصی به وجود میآیند و فعالیتهای مستمری را برای رسیدن به آن هدفها انجام میدهند. البته هر سازمانی ویژگیهای خود را دارد که عبارتند از: مرزهای تقریباً ثابت، سلسله مراتب اداری و نوعی نظم مدبرانه، یک سیستم ارتباط و یک سیستم انگیزشی که موجب میشود افراد در سایه همکاری با یکدیگر برای دستیابی به هدفهای مشترک، تلاش کنند.
همانگونه که در دنیای انسانی و در حیات پرتلاطم بشری انسانهایی موفق و کارا خواهند بود که دارای هوششی سرشار و بهرهمند از درجه هوشی بالا باشند، قطعاً در دنیای سازمانی نیز وضع به همینگونه خواهد بود، به خصوص اینکه در عصر حاضر هر چه زمان به جلوتر میرود با توجه به پیشرفت علوم و فنون و پیدایش نیازها و چالشهای جدید، سازمانها نیز پیچیدهتر و اداره آنها نیز مشکلتر میشود. این معنا زمانی پراهمیت خواهد شد که بپذیریم، در سازمان امروزی، علاوه بر منبع عظیم و خلاق انسانی هوشمند، ماشینآلات هوشمندی نیز در فرایندهای سازمان نقش مؤثری ایفا میکنند. بنابراین هوش سازمانی در سازمانهای پیچیده امروزی برایند و ترکیبی از دو هوش فعال انسانی و هوش مصنوعی ماشینی خواهد بود که بیتردید مدیران برای پویایی و افزایش کارایی سازمان خود راهی جز بهرهگیری از این دو جریان هوشمند نخواهند داشت.
کارل آلبرشت (۲۰۰۳) موفقیت سازمان را مشروط به داشتن عوامل: انسان هوشمند (smart people)، تیمهای هوشمند (Smart Teams) و سازمانهای هوشمند (Smart Organization) میداند. او برای پاسخگویی و جلوگیری از کندذهنی گروهی، از عنوان هوش سازمانی (Organization Intelligence) استفاده میکند. آلبرخت در مسئله هوش سازمانی مدلی ارائه میکند که دارای ابعاد هفتگانه است:
– چشمانداز استراتژیک (Strategic vision)
– سرنوشت مشترک (Shared Fate)
– میل به تغییر (Appetite for change)
– اتحاد و توافق (Alignment and Congrence)
– روحیه (Spirit)
– کاربرد دانش (Knowledge Deployment)
– فشار عملکرد (Performance Pressure)
تعاریف هوش
هوش یعنی توانایی یادگیری؛ البته یادآوری میکنیم که برخی از محققان مثل خانزاده (۱۳۸۶) «هوش تجاری» را به جای «هوش سازمانی» بهکار میبرند. هوش تجاری، سازمانها را از دیدگاه عوامل کسب و کار تجارت مورد ارزیابی قرار میدهد. وی هوش سازمانی (Business Intelligence) را داشتن هوشی فراگیر از همه عواملی مانند مشتریان، جامعه و مخاطبان، ارباب رجوع و رقبا، محیط اقتصادی، عملیات و فرایندهای سازمانی (مالی، فروش، تولید، منابع انسانی و …) میداند که بر سازمان اثر گذارند و مدیران را برای تصمیمگیری درباره همه عوامل مؤثر بر سازمانها و شرکتها توانمند میسازد ولی باید توجه داشت که هوش سازمانی، سازمانها را فارغ از کسب و کار و از تمامی دیدگاهها و جنبههای سازمانی مورد بررسی قرار میدهد.
برخی دانشمندان هوش سازمانی را از دیدگاه معرفتشناختی بررسی کردهاند: دیدگاه شناختی، دیدگاه رفتاری و دیدگاه عاطفی ـ اجتماعی سه مقوله هوش سازمانیاند و هدف کلی، این است که بدانیم، چگونه آمیزش مکاتب مختلف اندیشه میتواند درک جامعی از هوش سازمانی در مدیریت و ادبیات توسعه سازمانی ارائه دهد. هوش سازمانی فرایندی اجتماعی است که نظریههای زیربنایی آن بر مبنای نظریههای هوش فردی محض بوده که تاکنون انگاشته شدهاند. کاربرد هوش فردی، به نوبه خود نتوانسته است، ماهیت اجتماعی هوش سازمانی را مشخص کند.
هوش سازمانی از دیدگاه ماتسودا
تی ماتسودا، هوش سازمانی را در مجموع تواناییهای ذهنی یک سازمان میداند که ترکیبی از دو عامل هوش انسانی و هوش ماشینی است و دارای دو جزء است: هوش سازمانی به عنوان یک فرایند، که تجزیه و تحلیل نظری یک سازمان را با مجموعهای از فرایندهای فرعی را فراهم میسازد و دارای ویژگیهای تعامل، اجماع، همکاری یا تشریک مساعی، است؛ و هوش سازمانی به عنوان یک محصول، که خط مشی ترکیبی و طرح و راهنماییهایی برای طراحی سیستم اطلاعاتی برای سازمان ارائه میکند. البته این دو جزء از یکدیگر جدا نیستند و به عنوان دو عامل وابسته به یکدیگر در سازمان عمل میکنند.
هوش سازمانی از دیدگاه ویلیام هلال
از نظر ویلیام هلال (۱۹۹۸) هوش سازمانی یعنی، ظرفیت یک سازمان برای ایجاد دانش و استفاده از آن برای وفق یافتن با محیط یا بازار از لحاظ استراتژیک. هوش سازمانی شبیه به IQ است اما در یک سطح سازمانی شکل گرفته است که آن را OIQ یا (Organization Intelligence Quotient) مینامیم و مانند IQ قابل اندازهگیری است. اگر سازمانها رهبران خوبی همراه با استراتژیهای زیرکانه و محیط نامطلوب نداشته باشند، مانند انسانها ممکن است از هوششان برای موفقیت استفاده نکنند و در زمانی که نظریههایی همچون یادگیری سازمانی و داراییهای ناملموس مورد استفاده قرار میگیرند، ممکن است چگونگی اجرا و ارزیابی این روشها، چگونگی ارتباط آنها با عملکرد و نحوه توسعه آنها، به سختی درک شود.
هلال و همکارانش هوش سازمانی را تابعی از پنج زیرسیستم شناختی میدانند که عبارتند از:
ساختار سازمانی، فرهنگ، روایط ذینفعان، مدیریت دانش و فرایندهای استراتژیک.
هوش سازمانی از دیدگاه مک مستر
از دیدگاه مک مستر، هوش سازمانی قابلیت یک سازمان است به عنوان یک کل، در افزایش اطلاعات، نوآوری دانش عمومی و عمل مؤثر بر پایه ایجاد دانش تعریف میشود. وی لانه مورچهها را از لحاظ وجود هوش بررسی میکند و بیان میدارد که لانه مورچهها بینهایت قابل انعطاف و قابل تعدیل است. حساسیتها و ادراکات این هوش، حساسیت ایجاد میکند و بازخورد میگیرد. این کار برای یافتن غذا و حفظ لانه و بقای گونهها ادامه مییابد. بعضیها به طور باورنکردنی خانههایی سیتماتیک و کاملی میسازند. دانش، هوش و ظرفیت و قابلیت انجام این کار کجاست؟ این نه در ملکههاست، نه قوانین و نه مراکز منبع و انبار . پس، انتظار داریم مورچههایی بیابیم که واقعاً هوشمند و زیرکند! هوش و دانشِ ارتباط، لانه را ساخته است.
هوش سازمانی منبعی است از آینده که برای دستیابی به آن نیاز داریم تا متفاوت فکر کنیم، متفاوت مدیریت کنیم، و متفاوت سازماندهی کنیم.
هوش سازمانی از دیدگاه کارل آلبرشت (آلبرخت)
وقتی افراد باهوش در یک سازمان استخدام میشوند، تمایل به بیعلاقگی دستهجمعی یا حماقت گروهی (Collective Stupidity) پیدا میکنند. عموماً سازمانها بیش از آنکه از رقبایشان آسیب میبینند، خودشان به خود آسیب میزنند. کممهارتی در اجرا، جنگهای اداری، مبارزات سیاسی در همه سطوح، اختلال سازمانی، قوانین و رویههای بیمعنی و …، موانعی برای جلوگیری از یک کسب و کار موفق و به کارگیری همه نیروی مغزی است که سازمان برای آن پول میپردازد. ممکن است انسانها خیلی باهوش و توانا برای انجام کارهای بزرگ باشند، اما این نیروی تجمعی مغزی آنهاست که باعث انجام فعالیتهای بزرگ میشود. هوش سازمانی عبارت است از ظرفیت یک بنگاه برای به کارگیری همه نیروی مغزیاش و تمرکز آن نیروی مغزی بر انجام مأموریتش. از نظر ریاضی، هوش سازمانی عبارت است از :
سینتروپی + انتروپی – مجموع IQ = هوش خالص
در این فرمول، سینتروپی عبارت است از افزایش نیروهای مغزی افراد در اثر همافزایی.
برای عملیاتی کردن این ایده:
۱. ابتدا مدیران باید از خود سؤال کنند که چگونه میتوانیم هوشمندانهتر عمل کنیم؟
۲. گام بعدی این است که به افراد اجازه دهیم که فکر کنند. شنیدن و توجه به ایدههای کارکنان باعث بدست آوردن دانشی بیشتر از آنچه استخدام کردیم، میشود.
۳. گام سوم، یک حمله سیستماتیک، پیوسته و بیپایان به علل حماقت تجمعی است. باهوشترین سازمانها باور دارند که: هیچوقت «خوب»، به اندازه کافی خوب نیست.
از دیدگاه آلبرخت، هوش سازمانی دارای هفت بعد میباشد:
۱. چشم انداز استراتژیک: به قابلیت خلق، استنتاج و بیان هدف یک سازمان اطلاق میشود. رهبران سازمانها میبایست پاسخگوی این قبیل سؤالات باشند. ما که هستیم؟ برای چه وجود داریم، فلسفه وجودی ما چیست؟ چرا باید دنیا ما را بپذیرد، سپاسگزار ما باشد و برای آنچه که انجام میآدهیم، پاداشی نصیب ما کند؟
۲. سرنوشت مشترک: زمانی که تمام یا اکثر افراد در سازمان درگیر کار شدند، میآدانند که رسالت و مأموریت سازمان چیست، هدف مشترکی را احساس میکنند و تکتک افراد به صورت جبری موفقیت سازمان را درک میکنند.
۳. میل به تغییر: در برخی فرهنگهای سازمانی که توسط تیمهای اجرایی پایهگذار خودشان هدایت میشوند، هر نوع تغییر و تحول نشاندهنده نوعی بیماری و حتی آشوب محسوب میشود. در جایی دیگر تغییر نشاندهنده چالش، کسب و کار جدید و مهیج و به عبارت دیگر شانسی برای شروع کار و فعالیتی جدید است.
۴. اتحاد و توافق: بدون وجود یک سلسله قوانین برای اجرا، هر گروهی در ادامه کار دچار مشکلات فراوان و اختلاف نظر خواهد شد. افراد و تیمها باید خود را برای تحقق رسالت و مأموریت سازمان، سازمان دهند، مسئولیتها و مشاغل را تقسیم و یک مجموعه قوانین را برای برخورد و ارتباط با یکدیگر و رویارویی با محیط وضع کنند. در یک سازمان هوشمند، نظامها – در یک تعریف کلی – دستبهدست هم دادهاند تا اینکه افراد را قادر به انجام مأموریت سازند.
۵. روحیه: با دقت و تأمل در مورد کیفیت زندگی کاری کارکنان، احساس کارکنان درباره کار و مدیریت، و میزان خوشبینی آنان به وظایف شغلی خویش و فرصتهای ترقی و پیشرفت در سازمان، مفهومی با عنوان روحیه در ذهنمان شکل میگیرد. به عنوان مثال، تمایل کارکنان در توزیع چیزی بیش از حد انتظار، مصداقی از روحیه بالاست، به این خاطر که آنها موفقیت خود را در گرو موفقیت سازمان تشخیص دادهاند و همچنین به خاطر این است که میخواهند آن اقدام با موفقیت به اتمام برسد.
۶. کاربرد دانش: فعالیت هر سازمان شدیداً به دادهها، اطلاعات و دانش کسب شده، تصمیمهای درست انی، قضاوت، ذکاوت و حس مشترک شایستهسالاری افراد و نیز صحت اطلاعات کاربردی که در هر لحظه با ساختار سازمان عجین شده، وابسته است.
۷. فشار عملکرد: این کافی نیست که مدیران صرفاً درگیر عملکرد (تحقق اهداف استراتژیک نامعین و نتایج آن) باشند. در یک سازمان هوشمند هر یک از مجریان باید در موضع اجرایی خود باشد.
ذکر این نکته ضروری است که هرگونه هوش منتسب به عامل فردی، تابعی از روانشناسی فردی است، در حالی که هوشی که به عامل جمعی نسبت داده میشود، تابع روانشناسی جمعی است. تفاوت اولیه بین این دو مفهوم این است که عامل فردی از خلال یک مجموعه توضیحات روانشناسی سنتی عمل میکند، در حالیکه هوش در عامل جمعی به وسیله ساختارهای فرهنگی تغییر میکند، منطقی میشود و سپس توسط فرهنگ اجتماعی تجهیز یا محدود میگردد.
نتیجهگیری
به کمک هوش سازمانی است که سازمانها میتوانند به ایجاد تنوع در منابع مالی، تحلیل برنامهها و عملکردها، توسعه چشماندازها، بازتعریف مأموریتها و طراحی راهبردهای مناسب بپردازند. هوش سازمانی به عنوان استعداد و ظرفیت یک سازمان در ایجاد قدرت ذهنی و تمرکز بر این قدرت ذهنی در تحقق رسالت سازمان تعریف میشود و در پایان اینکه هوش سازمانی باید مورد توجه مدیران سازمانها واقع شود، بدین معنی که تکتک ابعاد هوش سازمانی را در سازمانشان مورد اندازهگیری، بررسی دورهای و ارزیابی مجدد قرار دهند. این مسئله باعث ارتقای زیرسیستم هوش سازمانی میشود که برای تبدیل شدن به یک سازمان با «هوش سازمانی بالا» مورد نیاز است.
۱-تعریف هوش سازمانی
۲-هوش سازمانی گران بهاترین دارائی سازمان
۳-نقش هوش سازمانی در تصمیم گیری سریع سازمانی
۴-اهمیت هوش سازمانی
۵-آلبرشت برای استفاده ی درست از هوش سازمانی سه گام اساسی توصیه می کند.
۶-از جمله عوامل و عللی که موجب جهالت و رکود خلاقیت و ابتکار کارکنان در سازمان می گردد
۷-فرآیند هوش سازمانی در سازمانها و شرکتها
۸-هوش سازمانی برآیند هوش انسانی و هوش مصنوعی
۹-هوش سازمانی و توانمندسازی برای اخذ تصمیم مدیران
۱۰-هوش سازمانی مسیری که باید شرکتها و سازمانها طی کنند
۱۱-چرا هوش سازمانی؟(افزایش قدرت رقابت پذیری سازمان)
۱۲-کاربردهوش سازمانی درعصر اطلاعات
۱۳-هوش سازمانی آینده سازمانها و کسبوکارها را رقم میزند
۱۴-هوش سازمانی ،شایستگی محوری موفقیت رهبران امروز
۱۵-تعریف دیگراز هوش سازمانی
۱۶-هوش سازمانی ،ارائه راهکار درکمترین زمان و بیشترین اثربخشی
۱۷-ابعاد هوش رهبران سازمانی
۱۸-هوش سازمانی به عنوان یک فرایند
۱۹-هوش سازمانی به عنوان نتایج فرایند یا حالت مربوطه
۲۰-هفت مولفه هوش سازمانی مورد نظر آلبرخت
۲۱-انواع هوش(هوش هشت گانه گاردنر)
…..
۳۲-هوش چندگانه /هواردگاردنر
……
۴۰-بهبود هوش سازمانی
۴۱-هوش سازمانی و مزیت رقابتی سازمان ها
۴۲-هوش سازمانی و سازمان های باهوش
۴۳-رویکردهای بهبودهوش سازمانی
۴۴-توجه به جایگاه سرمایه فکری در سازمان
۴۵-.ضرورت توجه به فرهنگ سازمانی
۴۶-تبدیل سازمان به سازمان یادگیرنده
دانلود و خردید۵۰۰۰تومان